تاریخ : شنبه 93/12/9 | 11:5 عصر | نویسنده : سهیل
درهیاهوی خیابان های این شهر،
من در گوشه ای آرام گرفته ام.
به قول اخوان هوا بس ناجوانمردانه سرد است!
نگاهم به درختی است که در رو به رویم قرار دارد اما، چشمانم چیز دیگری میبینند.
آری،گذشته را مرور میکنم...
بی اختیار قطره ای از دریاچه ی چشمم جاری می شود.
گویی سنگینی خاطراتم آن را به پایین میکشاند!
به لبانم ک می رسد...
طعمش را با تمام وجود احساس می کنم.
تلخی شیرینی دارد !
سرانجام از صورتم جدا می شود.
و من درتماشای گذشته ای هستم که از مقابل چشمانم می گذرد.
قطره به زمین می رسد...
حالا من درگوشه ی دیگری از این شهر خاطراتم را برزمین ریخته ام.
یادم باشد فردا جای دیگری را پیدا کنم !
.: Weblog Themes By Pichak :.